نفس مامان،محمد نفس مامان،محمد، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

محمد...نوری از خدا

شعر های کودکانه

سلام دوست جون جونیا،خوبید؟امیدوارم که همیشه شاد و سر حال باشید،من یه چند تا شعر کودکانه برای شما گلهای بهشت تو این پست جدید میزارم که اگه بخونیدش یه چیزی به آموخته هاتون اضافه میشه ،امیدوارم که خوشتون بیاد. چاقو برای بازی نیست                         کبریت برای بازی نیست اتل متل نی نی کوچولو                     بعدش نی نی کبریت و دید       یه روز تو خونه تنها...
30 بهمن 1390

سفر سفر سفر

سلام عزیزای دل،چطورین؟خوبین؟ما که خیلی خوبیم،چونکه بعد از مدتها خونه نشینی بالاخره به یک سفر 2 روزه رفتیم،مکان سفرمون  پلاژ بهزیستی ساری،شهر خودمون بود. واااااااای خداجون چقدر عالی بود ما به این سفر واقعا نیاز داشتیم،چون بابا اسد(شوهرم) اصلا فرصت نمیکنه که ما رو به سفر ببره به این خاطر که ما در حال ساختن خونه هستیم و وقت فکر کردن به این جور مسائل رو نداریم ولی خدارو شکر که این موقعیت جور شد و رفتیم دریا.   بابا اسد هفته پیش به حاج عمو(عموی محمد)زنگ زد و ازش درخواست کرد که یک پلاژ برای ما جور کنه تا ما یه 2 روزی رو به اونجا بریم.حاج عمو هم که خیلی عموی خوبیه این زحمت رو برای ما کشید و...
24 بهمن 1390

تولد داداش مهدی جون

سلام بچه ها،شما همتون به یه تولد دعوت شدین،بدو یین بیاین که جای همتون خالیه. تولد تولد تولدت مبارک،مبارک مبارک تولد مبارک،بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی. در روز چهار شنبه 19/11/90 تولد پسرم مهدی جون بود تو این شب عزیز عمو ها و عمه های مهدی و محمد خونمون دعوت بودن،نی نی ناز خیلی خوشحال بود چون که پارسا جون و محمد مهدی و امیر رضا و آرشام کوچولو به خونمون اومدن و کلی خوش خوشونش بود تولد مال داداشش بود ولی محمد سر از پا نمی شناخت. محمد قبل از شام با محمد مهدی و پارسا جون کلی بازی کرد تمام اسباب بازی هاشو پخش اتاق کرد و باهاشون بازی کرد منم که مشغول پذیرایی از مهمونا بودم...
23 بهمن 1390

دوباره برگشتیم

سلام عزیزای دلم،ببخشید از اینکه یه مدتی نبودبم،چون من(مامان فرشته)مریض احوال بودم و نتونستم به شما گلای بهشتی سری بزنم،خودتون که میدونید الان هوا سرده و سرما و مریضی زیاده،از این به بعد سعی میکنم که زود به زود به شما سر بزنم. دوستتون دارم ستاره های آسمون ((بهشت)) سلام سلام بچه ها تو چشماتون نوشته من می تونم شما رو صدا کنم فرشته شاید بگین که نیستش                       اما گلای نازم اسم شما فرشته          &...
16 بهمن 1390

خمیر بازی محمد

سلام هم وبلاگیهای عزیزم،ببخشید که چند روزی نبودیم،چون من(مامان فرشته)سرمای خیلی سختی خوردم و حالا هم که دارم این مطلب رو مینویسم،دارم دوره نقاهتمو میگذرونم،منم که خیلی دلم براتون تنگ شده بود دلم طاقت نگرفت و نشستم سر کامپیوتر و شروع به نوشتن کردم که: من چند روز پیش که داشتم از باشگاه بر می گشتم تصمیم گرفتم که از لوازم تحریر نزدیک خونمون برای نی نی ناز خمیر بازی بخرم،رفتم و این خمیر بازی رو تهیه کردم،البته خمیر بازیش معمولی بود ولی از هیچی که بهتر بود،وقتی که به خونه رسیدم این خمیر رو به محمدم دادم،اولش محمد فکر کرد که خوردنیه و به سمت دهنش که برد سریع ازش گرفتم و براش توضیح دادم که این خوردنی نیست ...
6 بهمن 1390
1